مرکز عشق

مرکزعشق

مرکز عشق

مرکزعشق

عشق اونیه که ...


عشق اونیه که تو آسمون دلت بهترین ستاره تو به نام اون می کنی

عشق اونیه که می خوای اون بشه مهتاب شبها و خورشید روشن زندگیت

عشق اونیه که موقع دلتنگیهات مثل ابر پر بارون آسمون دلت رو تصاحب می کنه.

عشق اونیه که با دیدنش حس میکنی یه یروانه تو دلت داره پر پرمیزنه

عشق اونیه که یه حس پاک بهت بده اسمونی اسمونی

عشق اونیه که هیچ وقت نمی تونی فراموشش کنی.........

آخه من هم دوستت دارم

فکر تو هم شادم میکنه هم غمگین آخه با تو بودن آرزوی منه

چطور میتونم بهت فکر نکنم دستام دستای گرم تو رو میخواد

آخه دلم برات تنگ شده .........

زبونم گرفته نمیتونم چیزی بگم پس مینویسم....

اینا همه حرفای دل منه میخوام رو در رو بهت بگم اما نمیشه

این دوراهی که من بینش گیر کردم قلبم داره توپ توپ میکنه

دستمو آروم میذارم روی قلبم آخی اینطوری قلبم آروم تر میشه

کاش میشد بهت بگم چقدر دوستت دارم میخوام بگم اما حیف نمیشه آخه هنوز اندازش کشف نشده.

توی زبان انگلیسی چیزی بالاتر از I LOVE YOU  که بهت بگم؟

اگه نیست پس من بهش یه VERY اضافه میکنم.

شاید به نظز این احساس خوبی بیاد اما زیاد خوشایند نیست

همین الآن چشمامو میبندم و توی دلم یه آرزوی  بزرگ میکنم

حالا آروم چشمامو باز میکنم و حالا بیدرنگ از خودم میپرسم یعنی آرزوم برآورده میشه؟

کاش توی قلبت یه دوربین مخفی داشتم میخواستم ببینم چند نفر رو توی قلبت میبینم .

همیشه بهت گفته بودم از تنهایی میترسم اما این دفعه با این که از

تنهایی میترسم  ولی دوست دارم توی قلبت تنهای تنها باشم.

این رو تقدیم میکنم به تو ای مهربان مهربان ها

محبوبم دوستت دارم


زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم


نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود

زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود

زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود

زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود

زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود

زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود

زیباترین اعترافم عشق تو بود

دوستت دارم

تقدیم به عشقم

 

نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا به چشم خویشتن دیده ام که این کلمه
چون زنان آوازه خوان سنگ فرش خیابان ها را پی می گیرد
و در میدان های بزرگ شهر چون روسپیان به هوس آلوده
و چون جذامیان از شهرها می رانندش

نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا شنیده ای که این کلمات در میکده ها
همراه با هذیان مستان به لفظ می آید
هنگامی که سخن دوستت دارم در خیابان های کلام گریزان می گردد
مردم به آن حمله ور و سنگسارش می کنند
و آن گاه به آسایشگاه روانی رهبری اش می کنند
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا سخنی که بین لبانم برای نثارت برگرفته ام
پاکیزه و شفاف چون پروانه ای از نور است
و هرگاه که لبانم را ترک کرد به سوی دشت های سکوت پرمی گیرد
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
زیرا نمی خواهم در پرگرفتن این سخن به سویت، دوستان دشمن
با تعریف ها و بذله گویی شان آلوده اش کنند
نمی توانم به تو بگویم دوستت دارم
اما قادرم دوستت دارم را
به آرامی وقتی تو در خوابی با تمام وجودم بالای پیشانی ات کتابت کنم
تا سرانگشتان رؤیاهایت آن را برگیرند

یه عالمه شعر و متن عاشقانه برای اونا که عاشقن همرا با عکس عاشقا

 

شعر و متن عاشقانه sms-jok.ir


باز صدای تو،  تو گوشم منو می بره به رویا...

          میدونم جایی نداره ، حتی دستام توی دستات ...

          تو برام زندگی هستی، نفسام بی تو خستن....

          تو رو فریاد میزم باز، تا بدونی با تو هستم...

          تو بگو چشمای ،آخه بگو به کی داری زل می زنی؟؟

          می دونی دل اون جای دیگس، نمی خواد که حتی واسش حرف بزنی!!!

          هنوزم اسمتو هر روز رو لبهامه ، حتی عطره نفسات توی خاطرمه...

          چشای تو داره منو با خودش می بره، نمی خوام نه دیگه عشقه تو بسمه...

ادامه مطلب ...

نامه.

قلم را روی کاغذ می گذارم...........برایت چند خطی می نگارم

به نام خالق وصل و جدایی...........به نام نامی پروردگــــــــارم

سلام ای نازنین بی وفایم...........سلامت هستی ای زیبا نگارم

اگر چه بینهایت دوری ازمن...........تو را تا بینهایت دوست دارم

نمی دانم کجا و در چه کاری...........نمی دانی کجا و در چه کارم

فقط امید وارم شاد باشی...........نه چون من که هزاران غصه دارم

اگر از حال من خواهی غمینم...........از آن روزی که رفتی بی قرارم

دگر خشکیده اشک دید گانم...........برای گریه اشکی هم ندارم

از آن روزی که رفتی تیره گشته...........تمام لحظه های روزگارم

لباس تیره بر تن می کنم چون...........برای مرگ عشقم سوگوارم

پس از تو روی لب لبخند مرده...........چو مجنون اسب ماتم را سوارم

تو را در خواب می بینم دمادم...........که با تو در کنار چشمه سارم

ولی از خواب برخیزم چو بی تو...........تصور می کنم بر تل خارم

برایت می نویسم تا بدانی...........حکایت های چشم اشکبارم

تمام اهل عالم را خبر کن...........که من دیوانهء چشمان یارم

خبر کن تا همه حالم ببینند...........مگر سنگم که تاب غصه آرم

تو احوال مرا از قاصدک پرس...........که او آگه بود از حال زارم

پس از تو روزن نوری ندیدم...........میان دخمهء تاریک و تارم

غمت همچون طنابی گشته لیلا...........مرا آویخته بر چوب دارم

در آخر آرزویم شادی توست...........تو را دست خدایم می سپارم

چرا اصلا برایت می نویسم...........منی که پیش تو ارزش ندارم

چو می دانم نخوانی نامه ام را...........من آن را لای دفتر می گذارم